نویسنده: گتون جاکوب ابراهم [1]
مترجم: ودیر توتاخیل
چکیده
تعلیم و تربیت انتقادی نگرشی مبتنی بر تحول در آموزشو پرورش است. هدف این مقاله معرفی نمودن مبدا، دیدگاه ها، اثربخشی و برایندهای تعلیم و تربیت انتقادی میباشد. همچنان این مقاله به دنبال پیبردن به شیوههای عملیسازی رویکرد انتقادی در فعالیتهای مربیان است، مروری بر ادبیات موضوع بیانگر آن است که تعلیم وتربیت انتقادی ریشه در نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت و پیداگوگ برازیلی پائولوفریره دارد. با توجه به ادبیات موضوع میتوان گفت قضیه اساسی این نگرش آن است که تعلیم و تربیت باید فراتر از انتقال دانش و آمادهسازی نیروی کار برود تا بتواند که با رشد آگاهی انتقادی منجر به تحول در یادگیری و محیط افراد گردیده و در نهایت سبب دگرگونی جامعه شود. تعلیم وتربیت انتقادی به دلیل تمرکزش بر تحلیل در سطح کلان و نداشتن مدل مشخصی جهت پیادهسازی آن در سطح خورد(صنف درسی) و انتزاعی بودن، هموار مورد انتقاد قرار دارد. اما با وجود برخی از انتقادات، میتوان گفت که تعلیم وتربیت انتقادی ظرفیت زیادی در افزایش میزان آگاهی افراد از وجود بیعدالتی در سطح جامعه و دریافتن راههایی برای تغییر آن دارد.
مفاهیم کلیدی:
تعلیم وتربیت انتقادی، تفکر انتقادی، نظریه انتقادی، گفتمان، مکتب فرانکفورت، دگرگونسازی.
مقدمه
در این مقاله به دنبال بررسی تعلیم و تربیت انتقادی هستیم، زیرا به دلایل متعددی مبحثی مهم به شمار میرود. اولین دلیل عمده آنست که در حال حاضر نظام تعلیمی وتربیتی نظر به اجماع صاحب نظران این رشته دارای یک رویکرد غیرانتقادی بوده که بر حفظ داشتهها و دستیافتههای موجود تاکید دارند، در حالیکه امروزه نیازِ جدی برای تعلیم وتربیتی احساس میشود که تاحد زیادی رادیکال و مشوق دگرگونی باشد. موضوع مرتبط دیگری که مهم پنداشته میشود، تاکیدی است که فردگرایی بر وجود و گسترش بیعدالتی در بخشهای وسیعتر جوامع امروزی مینماید؛ بر اساس این نگرش آنچه بدان نیاز داریم«آموزش مبتنی بر همبستگی»میباشد تا بدین وسیله گروههای محروم اجتماع و بهصورت کلی تمام جامعه مورد توجه و تمرکز کافی قرار گیرد. در حالحاضر که ما همیشه تحت بمباران اطلاعاتی از سوی رسانههای مختلف قرار داریم، طوریکه هریک میخواهد ما را در رابطه به دیدگاه مورد نظرشان متقاعد بسازد، بنابرین به شدت ضرورت احساس میشود تا مطالب آنها را به صورت انتقادی مورد مداقه قرار دهیم و بفهمیم آنها برای منافع چه کسانی خدمت میکنند و ما چگونه میتوانیم در برابرشان واکنش نشان دهیم، بنابراین ناگفته پیداست که تعلیم وتربیت انتقادی{پیداگوژی انتقادی} ابزار قدرتمندی برای نیل به این منظور میباشد.
این مقاله به شرح ذیل سازماندهی شده است: در ابتدا به منشأ یا خاستگاه تعلیم وتربیت انتقادی پرداختهشده و متعاقباً چشمانداز آن برای فعالیتهای آموزشی بحث خواهند شد. جهت توضیح بهتر منبع و چشمانداز رویکرد{تعلیم وتربیه انتقادی} این مقاله به دنبال توضیح امکانات اجراییشدن آن و عواقبی که در پی خواهد داشت میپردازد، در ادامه مقاله حاضر به شرح دیدگاه منتقدان در باره عملیبودن این روش و پیامدهای آن خواهیم پرداخت و در اخیر مقاله نتیجهگیریای از بحث ارایه خواهد شد.
خاستگاه یا منبع
قبل از آنکه تعلیم و تربیت انتقادی به عنوان یک زمینه عمده نظری ایجاد و پرورش یابد؛ تفکر انتقادی به مثابۀ راه دیدن و پیبردن به واقعیت در میان روشنفکران نسلهای متعدد بشری وجود داشت. در میان فلاسفه یونان، دانشمندان عصر روشنگری، و تمامی روشنفکران قرن 19 و 20 مزیت استفاده از شیوه تفکر انتقادی، امری قبول شده محسوب میشد.
نظریه انتقادی که سرمنشاء تعلیم وتربیت انتقادی بهشمار میرود دارای ریشههایی است در افکار هگل، فلسفه انتقادی کانت(نقد عقد محض 1881)، مارکس و انگلس(بیانیه کمونیست 1848 و کاپیتال 1867) که همه آنها دانشمندان برجسته عصر خود محسوب میشدند (McKernan, 2013).
بعد از آن ریشههای نظریه انتقادی را در سوسیالیزم فابین میتوانیم پیگیری کنیم که در سال1884 آغاز یافت این نگرش معتقد به رد«رویارویی مستقیم و انقلاب خشونتآمیز»بود، نحله فکری مذکور تاحدی به توسعه نظریه انتقادی کمک نمود (همان، ص 417-418). از دید مککارنان سوسیالیزم فابین:
... بر نقد گستردهای از سیاستهای اجتماعی متمرکز شدهاست و باهدف حل مشکلات اقتصادی
و اجتماعی، با حزب کارگر انگلستان در سال 1900 پیوند یافت، طوریکه این جریان از به وقوعپیوستن انقلاب مارکسستی به وسیله پخش افکار سوسیالیستی در میان اتحادیههای کارگری و نخبگانفکری جلوگیری نمود. فابینیسم ریشه در افکار سوسیالیستمارکسیست دارد. این جریان منحیث اولین جریان مهم و ملموس ایدئولوژیکی بهشمار میرفت که از 1885 به بعد روی: برابری، مشارکتجامعه در سیاستهای عمومی و آموزش و پرورش در جامعه انگلیس تاکید مینمود(همان، ص 417).
نظریه انتقادی عمدتاً وابسته به مکتب فرانکفورت میباشد (موسسه تحقیقات اجتماعی در پوهنتون فرانکفورت)که موسسه مذکور در سال 1923 تأسیس گردیده بود. برخی از نویسندگان، نظریهپردازان این مکتب را به چند نسل تقسیم نموده اند. درحالیکه برخی دیگری از نویسندگان چند روشنفکر قدیمی این مکتب را منحیث هسته درونی این مکتب میشناسند (بوریل، 1987). آنهای که اندیشمندان این مکتب را به چند نسل تقسیم میکنند: اندیشمندان نسل اول را شامل ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه، والتر بنیامین، اریک فروم، رودریچ پولاک و لئو لوونتال میدانند(Burill، 1987 و Wiggershaus، 1994). نظریهپردازان نسل اول این مکتب معتقد بودند که سرمایهداری پیشرفته توانسته است عوامل و نیرویهایی را در کنترل در آورد که به اعتقاد مارکس میتوانست منجر به فروپاشی نظام سرمایهداری در نقطه خاصی و تبدیل آن به سوسیالیزم گردد.
طبق گفته مککارنان:
به نظر میرسد که ماکس هورکهایمر و اریک فرم اولین نظریهپردازان تفکر انتقادی در علوم اجتماعی بودند. هورکهایمر تمایز میان "نظریه سنتی" و "نظریه انتقادی" را پیشنهاد نمود که این پیشنهادش بیشتر از همه دارای یک هدف عملی و مفید بود. از نظر هورکهایمر یک نظریه را زمانی میتوان انتقادی نامید که صرفاً به دنبال، توصیف، شناخت، و یا تفسیر پدیده ها نباشد بلکه جستجویش را تا سرحد ایجاد تغییر و آزادسازی انسان از قیود شرایط که آنها را دربند کشیده است، به پیش ببرد(هورکهایمر به نقل از مککارنان، ص 424-425).
اندیشمندان مکتب فرانکفورت به خاطر جنگ دوم جهانی و تسلط نازیها بر آلمان، از این کشور به آمریکا نقل مکان نمودند و در آنجا به نظریه هایشان وسعت دادند، هنگامیکه بعد از جنگ دوباره به آلمان بازگشت نمودند یکی از اندیشمندان نسل دوم آنها یعنی یورگن هابرماس بر موضوع "علاقه ارتباطی" پرداخت (مکلارن، 1995 و ویگرشاس، 1994). از جمع کسانی که به سنت فکری این مکتب در عرصه تعلیم و تربیه پابند ماند، پائولو فریره میباشد.
تعلیم و تربیت انتقادی تمام داشتههای خود را از مکتب فرانکفورت به ارث نمیبرد، چنانچه آنگلیو معقتد است: ظهور کارهای پائولو فریره از یک جامعه فقرزدۀ واقع در شمال شرق برازیل(1960) در واقع معجونی از احساس آزادیخواهی، اخلاق الهیاتی و نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت و تاثیر آن بر شکلگیری مباحثی پیرامونی تعلیم وتربیه میباشد(آنگلیو،2007، ص.12). علاوه بر فریره دانشمندان دیگری همچون مایکل اپل، هنری ژیرو، دونالدماکدو، پیتر مکلارن و ایرا شور به غنای تعلیم و تربیت انتقادی کمک نموده اند.
همانطوریکه تمرکز این رساله بربالای مفهوم تعلیم و تربیت انتقادی است، از بحث پیرامون سایر گرایشهای انتقادی پرهیز میشود. هرچند کمک نظریههای پسااستعماری، نظریه انتقادی نژادی و نظریه انتقادی فیمنیستی و دیگر رویکردهای انتقادی برای رشد نگرش انتقادی بسیار حیاتی اند با اینحال بحث پیرامون آنها را به فرصت دیگری غیر از این مقاله موکول میسازیم.
چشمانداز این نظریه
همانطوریکه قبلاً خاطر نشان شد تعلیم وتربیت انتقادی ریشه در نظریه انتقادی دارد و یکی از کسانی که به صورت عملی و نظری به توسعه این رویکرد کمک کرد پاولوفریره میباشد. از مهمترین مباحث وی بحث در مورد آگاهی انتقادی است. منظور وی از این مفهوم آگاهیِ فراتر از درک است که منجر به کنش میگردد (فریره،1970).
مکلارن تعلیم و تربیت انتقادی را چنین تعریف میکند:
تعلیم وتربیت انتقادی شیوهای برای اندیشیدن در مورد مذاکره وگفتگو، ایجاد تغییر در روابط درسی صنف، تولید دانش، ساختار نهادی مکتب و روابط اجتماعی و مادی در سطح بزرگتری از اجتماع، جامعه و دولت ملت میباشد(مکلازن 1996،ص.45) .
در نقل قول بالا تعلیم وتربیت انتقادی بیشتر به معنی یک«طرز تفکر» آمده است. تاکید عمده در این نوع تفکر آنچنان که شور[2] معنی میکند عبارت است از "عادت به تفکر، خواندن و نوشتن و صحبتکردن به گونهای است که به لایه زیرین یا معنی پنهانی متن توجه گردد"(آلبرت تورس،2011).
از دیدگاه مک کارنان:
تعلیموتربیت انتقادی گرایشی است که درگیر رابطه میان تدریس و آموزش است طوریکه طی آن شاگردان میتوانند به خودآگاهی انتقادی و آگاهی اجتماعی دستیابند و بدین وسیله بتوانند واکنش مناسب در برابر نیروهای سرکوبگر نشاندهد. در واقع هسته نظریه فریره را همین رسیدن به آگاهیانتقادی شخصی شکل میدهد. از نظر هربرت مارکوزه که از چهرههای برجسته مکتب فرانکفورت است، هیچگونه تغییر اجتماعی کیفی و هیچ نوع سوسیالیزمی بدون ظهور یک عقلانیت جدید و حساسیت جدیدی در درون خود افراد، امکانپذیر نیست. هیچ نوع تغییر اجتماعی رادیکالی بدون ایجاد یک تغییر عمیق از برداشت افراد از مفهوم" تغییر" ایجاد نخواهد شد(مککارنان، 2013، ص. 452).
رابطه میان یادگیری و تدریسی بیش از هرچیز به رابطه میان استاد و دانشآموز وابسته است. طوریکه بیشترین اندیشمندان تعلیم وتربیت انتقادی در مباحث خود به وجود روابط مبتنی بر شفقت، درک متقابل و اهداف مشترک تاکید نموده اند(Darder، 2003، Zembylas، 2013). فریره جهت عملکرد خوب آموزشی بر وجوب روابط جدی، فروتنانه و سخاوتمندانه در این رابطه تاکید میکند(Freire, 1998).
معلمانی با رویکرد انتقادی میدانند که مسئولیتشان صرفاً آمادهسازی شاگردان جهت انجام یک حرفه و یا مسلکی بخصوصی نیست بلکه فراتر از آن بایدبروند و آنها را مجهز با ظرفیتهایی جهت تغییر جامعهشان بسازند. همچنان از چنین معلمانی انتظار میرود که علاوه بر یاددهی، علاقمند یادگیری نیز باشند، که چنین تفکری همراستا با «ایده ارگانیک» آنتونیوگرامشی نیز است (Rexhepi & Alberto Torres, 2011)این اندیشمند درپی آن بود که دانشآموزان را به نحوی آمادهسازد تا ضمن داشتن ظرفیت جهت مقاومت در برابر بیعدالتی، بتوانند منحیث عوامل تغییر و دگرگونی جامعه عمل کنند(Fischman & McLaren, 2005). افزایش آگاهی موجب شناسایی کاستیهایی میگردد که نیازمند تغییر است. به تعبیر فریره، درک انتقادی منجر به کنش پیچیده خواهد شد(Freire, 1974).
معلمان به عنوان "شهروندان دانشمند" مسئولیت دارند موضع انتقادی داشتهباشند و فعالیتهایشان را با مسائل عمده اجتماعی ربط دهند تا بدین وسیله جرقهای از خواستهها در ذهن شاگردان برای ایجاد تغییر به حالت بهتری بینجامد(Giroux & Giroux,2006). اندیشمندانی با این طرز تفکر اندیشههایشان را در این راستا پروش دادند که آموزش وپرورش در کل چه وظیفه ای را باید به انجام برساند؟
اگر چه ما معتقدیم آموزش عمومی باید دانشآموزان را برای ورود به بازار کار آماده سازد، اما در ضمن آن باید به نحوی آموزش داده شوند تا نابرابریها در محیط کار را به چالش بکشند، شیوههای دموکراتیک سازماندهی محیط کار را به تصویر بکشند، و بتوانند آنعده بیعدالتیهایی که در راستای تضعیف و یا تضاد با اساسیترین اصول آزادی، برابری و احترام به کلیت بزرگتری است که حوزه عمومی جهان را تشکیل میدهند. آموزش عمومی چیزی بیشتری از آمادهسازی برایکار و حتی بالابردن آگاهی انتقادی است؛ آموزش عمومی بیشتر درباره توانمندسازی افراد جهت تصور آیندههای متفاوت و سیاستهای مختلفی است که میتواند بر زندگی عمومی تاثیر گذارد.
بهطورکلی تعلیم وتربیه انتقادی مروج تفکر انتقادی و دارای پوتانسیلی است که میتوان بدان وسیله نهادهای سرکوبگر و در کل روابط اجتماعی را دگرگون سازد.
مربیان در تمامی سطوح باید از خود بپرسند که آیا وظیفه اصلی آنها انتقال دانش به دانشآموزان است و یا پرورش نیروی کاری که بتوانند در تولید کالا و خدمات درگیر شوند؟ پاسخدادن به این پرسش تمایز میان تعلیم و تربیه سنتی و تعلیم و تربیه انتقادی را به تصویر میکشد.
در حالت اول نتیجه آن است که نقش و وظیفه معلم چیزی بیشتر از انتقال اطلاعات و مهارت ها نیست. اما حالت دومی حاوی مواردی بیشتر از آن میباشد.
تعلیم و تربیت انتقادی میتواند در سطوح مختلف آموزش و پرورش اعمال گردد. مکلارن معتقد است تصور غلطی تقسیم کار در آموزش و پرورش را چنین شرح داده است که گویا نظریهپردازان مولد دانش در پوهنتونها هستند، آنهایی که وظیفه تکثیر آن را بهعهده دارند معلمان مکاتب دولتی اند و آنهایی که به گونهای مفعلانهای قرار است آن دانش مذکور را بیاموزند دانشآموزان میباشند(McLaren, 1995, p.42). کنارگذاشتن چنین پندار غلطی زیربنای کار تعلیم وتربیه انتقادی به شمار میرود چون از دید آنها دانش میتواند در تمام سطوح آموزشی از طریق گفتگو و مجاهدت انتقادی تولید شود.
در گفتگویی که میان مکلارن و دانشمند آموزش و پرورش کریس گوتیرز انجام یافت وی از چگونگی کار و فعالیت خود با معلمان جهت توسعه آموزش انتقادی حرف میزند:
ما بهصورت همزمان با مربیان و معلمان در کلاس درس در صدد توسعه روی نظریهای هستیم که ما را قادر سازد آنچه در صنف به مشاهده میرسد و آنچه روی هر دو تای دانشآموز و استاد تاثیر میگذارد را توصیف ونقد کنیم. برای مثال در یک مطالعه کیفی با 19 تن از معلمان تازهکار اطلاعات تجربیای را جمعآوری کردیم که موئد دریافتههای چندین ساله ما در عرصه تدریس بود. هنگامیکه معلمان بهصفت روشنفکرانی که میتوانند فرصت را جهت بازتاب طریقههای از پیش تدوینشده مساعد سازند، قلمداد گردند. آنها شروع به درک پیامدهای سیاسی اجتماعی و شناختی عملیه آموزش مینمایند. همچنان در اینصورت قادرخواهند بود تا درک جدید از این امر ارایه دهند که فرهنگ کلاسی چگونه شکل میگیرد و یا چگونه متون خاصی برای یادگیری سبب کاهش و یا افزایش دسترسی به نوع خاصی از آموزش وپرورش میشود. ضمناً مسیرهای جدیدی را در راستای توسعه سازمان و اشکال جدیدی از توصیهها را برای هردو طرف (استاد و شاگرد) مهیا میسازد. این معلمان را نمیتوان با استناد به نظریهها و تحقیقات دیگران مرعوب نمود در عوض آنها خود به باز سازی نظریه و عمل در طی گفتمان بر میآیند، بدینصورت ما در حال تلاش برای انجام تحقیاتی هستیم که دارای جنبههای متعددی نظیر جنبه علمی، اجتماعی و سیاسی باشد(هماناثر، صص. 166-167).
در تحقیق فوق تمرکز اصلی بالای معلمان است هرچندی که مقصد نفعبردن هردوجانب(معلم و شاگرد) میباشد. در فرایندی که فوقاً ذکر شد معلمان نقش دستیاران تحقیق و توسعه دهندگانآگاهی انتقادی را اجرا مینمایند. همچنان میتوان انتظار داشت که آنها با این شیوه کاریشان و در مشارکت با دانشآموزان نوعی آگاهی انتقادی، تولید کنند.
استفاده از دیدگاه آموزش انتقادی، در تضاد با تربیت دانشآموزان ماهر و مسلکی نیست بلکه متمم و جزء وابستۀ نظام آموزش و پرورش است که در کنار آموزش فنی میتوان دانشآموزان را با آن مجهز ساخت. در واقع آموزش انتقادی، قابلیتی که دانشآموزان به وسیله آن خواهند توانست خود و جامعه را تغییر دهند.
تعلیم و تربیت انتقادی مشوق نظامی است که در آن مربی نشان میدهد که به شاگردانش احترام قایل است، و صنف درسی به مثابه مکانی است که بهجای تسلط معلم، اصل درک متقابل و تمایل به یادگیری از یکدیگر در آن ارج گذاشته میشود.
در صنوفی با چنین ویژگی شاگردان کمک میشوند تا علاوه بر یادگیری محتوای درس، سازوکار کلی جامعه را درک کند، و به تصویر کلیتری از سازوکار[5] تاریخی، سیاسی و اقتصادی جامعه خود برسند و متناسب با میزان آموزشی که دیده است تشویق شود تا به صورت منتقدانهای میکانیسمهای مذکور را ارزیابی نموده و قادر شود تا به گونه منتقدانهای به آنها واکنش نشان دهد.
در نتیجه آگاهی انتقادی بدیهی است که احساس همدردی و همدلی با محرومان جامعه پدید میآید، در نتیجه این محرومان خواهند توانست به صورت یک عامل فعال عمل کنند.
منتقدان این رویکرد
چنانچه قبلاً گفته شد تعلیم و تربیت انتقادی ارایهکننده چشماندازی است که زمینه را برای معلمان و شاگردان جهت توسعه و انکشاف قابلیت نقد جهت تغییر جامعه، مهیا میسازد. داشتن چنین چشماندازی زمینه ساز انتقاداتی بر این نظریه شده است. یکی از انتقادات عمده این است که تمرکز عمده نظریه انتقادی بر بالای نظام در سطح کلان مطرح است و نه در سطح خورد {صنف درسی}
انتقاد دیگری که به عنوان یک نقطه ضعف رویکرد مذکور دانسته میشود ایناست که این رویکرد بیشتر درگیر انتقاد است تا ایجاد یک چشمانداز اساسی و مثبت (Giroux in Breunig, 2005) دامنه این انتقاد تا آنجا گسترده میشود که تعلیم و تربیت انتقادی جز انتقاد از سیستم موجود، بدیل و یا مدل مطلوبی برای جهتیابی مکتب ارایه نمیکند، همچنان انتقاد دیگری که بر این نظریه وارد است، رویکرد مذکور را به شدت انتزاعی و به دور از زندگی و واقعیتهای روزمره صنف درسی میداند(Breunig, 2005, p.110).
اما واقعیت آناست که وجود منتقدان در سطح کلان ضروری بوده و خیلی مهم است که این روند ادامه یابد. از سوی دیگر چنانکه منتقدان اشاره کردن، تعلیموتربیت انتقادی باید بهعنوان یک رویکرد آموزشی در راستای تدوین و ساخت مفاهیم و روشهای تجزیه و تحلیل خاص خودش تلاش کند تا به صورت سادهتری برای دانشآموزان، معلمان و سایر اندیشمندان قابلقبول و بهصورت سادهتری مورد استفاده واقع شود.
نتیجه گیری
همانطور که در بخشهای قبلی این متن تذکر یافت تعلیم وتربیت انتقادی برخاسته از نظریه انتقادی است و از طریق ربطدادن این نظریه به واقعیتهای عینی و به وسیله تلاش تعداد زیادی از نظریهپردازان توسعه یافته است.تفکر انتقادی منحیث یک مهارت مهم در گذشتهها استفاده شده است و در آینده نیز استفاده خواهد شد اما باید به خاطر داشت که تفاوت ماهوی میان تفکر انتقادی به عنوان معرفتشناسی و تفکر انتقادی مورد استفاده در تعلیم و تربیه انتقادی وجوددارد. طوریکه میتوان گفت هدف تعلیم وتربیت انتقادی فراتر از تفکر انتقادی است و تاکید عمده آن بر ایجاد تحول میباشد(Burbules & Berk, 1999).
هرچند تعلیم وتربیت انتقادی بخاطر انزاعی بودنش مورد انتقاد قرار دارد اما چنانچه به نظر میرسد اهمیت آن خیلی بیشتر از کاستیهایی است که میتوان در باره آن به گفتگو پرداخت. هرمعلمی باید از خود بپرسد چنانچه میخواهند وظایفشان را منحیث یک روشنفکر ادا کند باید بتواند قابلیتی را در شاگردان پرورش دهد که توانایی نگاه انتقادی به وضعیت فعلی و آمادگی برای متحولسازی جامعه در آینده را داشته باشند.
یافتن کسانی که به استفاده از از تعلیم و تربیت انتقادی علاقمند نباشند ساده است، و بعضی از آنها شاید فکر کنند که غیر از انتقال معلومات چیز دیگری شامل وظایف آنها نمیشود. اما عدهای دیگری یافت میشوند که معتقداند تعلیم وتربیت انتقادی برای دانشآموزان مهم است تا واقعیات عینی جامعه خود را بفهمند و در راستای متحولسازی این واقعیات از آن استفاده برند.
موسسات آموزشی و مربیان فردی مسئولیت دارند تا تعلیم و تربیت انتقادی را به همگان معرفی سازد. شاگردان حق دارند تا با پروسه «گسترش مهارت یادگیری تعلیم و تربیت انتقادی» جهت درک منتقدانه واقعیات عینی جامعه معرفت حاصل کنند.و بلاخره در اخیر میتوان گفت که تعلیم و تربیت انتقادی دارای ظرفیت متحولسازی دانشآموزان، مربیان، صنف درسی و بلاخره تمام جامعه میباشد.